loading...
امام حسین(ع)
محمد بازدید : 60 شنبه 12 مرداد 1392 نظرات (0)

در روز، ماه و سال تولد آن سرور اختلاف است، بعضي گويند: تولد آن حضرت روز سه شنبه است، و بعضي ديگر گويند: روز پنج شنبه، سوم شعبان است و بعضي پنجم شعبان را گفته‏اند. و برخي گويند: ماه ربيع، سال سوم هجرت. و بعضي ماه ربيع، سال چهارم گفته‏ اند.
اين اختلاف و نظاير آن در مواليد و وفيات معصومين عليهم‏السلام، معلول سهو و اشتباه روات است. اگر حوادث را در همان وقت ثبت مي‏نمودند، اشتباه و اختلاف کمتر مي‏شد، ولي اين حوادث را پس از ساليان دراز ضبط کردند، و چه بسا وسايطي در ميان آمده بود که هر يک در سينه خويش ثبت کرده بودند.
براي آسان شدن مطلب، اين قضيه را نقل مي‏کنم: وفات مرحوم آيت الله والد، «آقاي شيخ محمد علي قمي حايري» در شب دوشنبه، بيست و دوم ربيع الثاني سال هزار و سيصد و پنجاه و هشت بود که فاضل دانشمند، آقاي مدرس تبريزي پس از آن که اشاره‏ي مختصري به احوال ايشان نموده، نوشته است: در سال هزار و سيصد و پنجاه و چهار وفات نمودند. [1]  و مستند ايشان اطلاعات متفرقه است. جايي که در تاريخ وفات ايشان با فاصله بسيار کم، چهار سال اختلاف پيدا شود

توقع داريد در تاريخ تولد و وفات ائمه عليهم‏السلام اختلاف پيدا نشود.
اين اختلاف‏ها در اثر سهو و نسيان پيش مي‏آيد، و معلول سياست و تعمد کذب نيست. البته بايد خبري را که احتمال سهو و اشتباه در آن کمتر باشد، بر خبر ديگر ترجيح داد. اين طريقه عقلايي در مقام ترجيح يکي از دو خبر است. پس ميزان ترجيح، نزديکتر بودن به واقعه و کمي واسطه، وثاقت راوي و کمي فاصله زماني بين ضبط و تحرير حديث و بين شنيدن آن است، و به اين جهات و نظاير آن مي‏توان نقلي را بر نقل ديگر ترجيح داد.
بله! گاهي اختلافات معلول سياست و اغراض مي‏باشد، مثل اختلاف در مدفن و قبر فاطمه عليهاالسلام، و يا اختلاف در حرکت دادن امام موسي بن جعفر عليه‏السلام به سمت بصره يا کوفه. اين گونه اختلاف در نقل، نه از باب اشتباه بعضي از روات و محدثان است، بلکه مصلحت، اختلاف نقل را ايجاب مي‏کرده است.
شيخ کليني، سال سوم هجري را سال ولادت دانسته، و تولد امام حسن عليه‏السلام را در ماه رمضان معين کرده است. و طبق حديث معتبري، فاصله‏ي ميان تولد آن دو امام عليهماالسلام شش ماه و ده روز مي‏باشد. [2]  بنابراين، تولد امام حسين عليه‏السلام بايد در ماه ربيع الاول يا ربيع الثاني باشد و شهيد در «دروس» آخر ماه ربيع الاول سال سوم هجرت را روز تولد دانسته است. [3]  البته من مدرک اين اقوال را نمي‏دانم و تاکنون روايت مسند و معتبري در اين باب نديده‏ام. [4] .

[1] ريحانة الأدب، ج 4، ص 490 و 491، در شرح حال قمي.
[2] کافي، ج 1، ص 461 تا 464 في مولد الحسن و الحسين عليهماالسلام.
[3] دروس، ج 2، ص 8، کتاب المزار.
[4] علامه‏ي مجلسي گويد: ولادت آن حضرت در سوم شعبان مشهورتر است و شيخ طوسي در کتاب مصباح المتهجد نقل کرده که توقيعي به دست قاسم بن علاء - وکيل حضرت عسکري عليه‏السلام - رسيد و در آن نوشته بود: مولاي ما حسين عليه‏السلام در روز پنجشنبه، سوم شعبان متولد شده، پس آن روز را روزه بگير و اين دعا را بخوان... بحارالانوار، ج 44، ص 201.


پدر و مادر امام
پدر آن حضرت عليه‏السلام، اميرالمؤمنين علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام و مادرش سيدة النساء دختر خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و سلم است و آن حضرت در مدينه‏ي طيبه به دنيا آمد. حسن و حسين فرزندان پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مي‏باشند. دشمنان و منافقين تا مي‏توانستند از معروف شدن اين قرابت و خويشاوندي با پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم جلوگيري مي‏کردند. بني اميه به اهل شام مي‏گفتند: نزديکتر از بني اميه براي پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم خويشي نيست.
عده‏اي از مشايخ شام نزد سفاح عباسي رفته، سوگند ياد کردند که نمي‏دانسته‏اند نزديکتر از بني اميه براي پيغمبر خويشاني باشد. [1]  و چون بني عباس مانند فرزندان علي عليه‏السلام عمو زادگان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بودند، و بيش از اين اندازه از خويشاوندي را براي حسن و حسين عليهماالسلام نمي‏توانستند ببينند، منکر شدند که حسن و حسين عليهماالسلام فرزندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم باشند و گفتند: اولاد دختر، فرزند حساب نمي‏شوند!
علماي شيعه پاسخ اين شبهه را داده‏اند و ابن ابي‏الحديد - که از بزرگان علماي عامه است - نيز تاييد حق نموده، و به آيه‏ي مباهله و غير آن ثابت نموده که حسن و حسين عليهماالسلام فرزندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مي‏باشند. [2] .
شما از همين قضيه تا اندازه‏اي مي‏توانيد عناد منافقين از بني عباس را بدست آوريد. گروهي خويشاوندي و نزديکي آنان را با پيغمبر منکر مي‏شوند تا خود را مقرب و محبوب القلوب مردم نمايند، و گروه ديگري فرزندي اولاد پيغمبر را منکر مي‏شوند تا مبادا تقدم آنان براي خلافت ثابت شود.

(يريدون ليطفؤا نور الله بأفواههم) [3] .
«مي‏خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند».
به کوري چشم دشمنان، بر همه کس ثابت و مبرهن گرديد که امام حسن و امام حسين عليهماالسلام فرزندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و مورد علاقه‏ي او بودند. أميرالمؤمنين عليه‏السلام براي اين که نسل پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم قطع نشود، نمي‏گذاشت حسن و حسين عليهماالسلام در ميدان‏هاي جنگ با دشمنان روبرو شوند، و چون ديد امام حسن عليه‏السلام در جنگ صفين شتابان به سوي کارزار مي‏رود، فرمود:
«املکوا عني هذا الغلام لا يهدني فانني أنفس بهذين - يعني الحسن والحسين عليهماالسلام - علي الموت لئلا ينقطع بهما نسل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم». [4] .
او را نگاه داريد، مبادا به ميدان نبرد رود و مرا با مرگ خود خرد کند و درهم شکند. من از مرگ حسن و حسين جلوگيري مي‏کنم، مبادا با مرگ آنها نسل پيغمبر عليه‏السلام قطع شود.
از اين کلام، علاقه‏ي أميرالمؤمنين عليه‏السلام به امام حسن عليه‏السلام، بلکه به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به دست مي‏آيد.

 [1] مروج الذهب مسعودي، ج 3، ص 33.
[2] شرح نهج البلاغه‏ي ابن ابي‏الحديد، ج 11، ص 28-25.
[3] سوره‏ي صف، آيه 8.
[4] نهج‏البلاغه، خطبه 198.

حمله اول


ابن‏ شهر آشوب گويد:
سپس به جناح راست دشمن حمله کرد و گفت:
مرگ بهتر از ننگ است و ننگ بهتر از ورود به دوزخ است.
سپس به جناح چپ دشمن تاخت و گفت:
منم حسين بن علي. از خاندان پدرم حمايت مي‏کنم.
سوگند خورده‏ام که تسليم نشوم و براي دين پيامبر جان مي‏دهم.
و همچنان مي‏جنگيد تا آنکه 1950 نفر را بجز زخميان به هلاکت رساند. عمر سعد به گروه خود گفت: واي بر شما! مي‏دانيد با چه کسي مي‏جنگيد؟.. اين، فرزند کشنده‏ي عرب است. از هر سو بر او حمله کنيد. 180 نفر نيزه‏دار و 4000 نفر تيرانداز به طرف حضرت حمله کردند.  [1] .

>هجوم به خيمه‏هاي امام حسين
>تسلط امام به آب
>اصابت تير بر پيشاني امام
>عريان ساختن جسم مطهر امام
>وداع امام حسين
>سيب بهشتي

نقد روايت طبري‏
طبري روايت نموده است: سعيد بن عاص - والي کوفه از طرف عثمان - در سال سي‏ام هجري، مازندران را فتح نمود، و در اين جنگ عده‏اي همراه او بودند، از جمله: حذيفة بن يمان و جمعي از اصحاب پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و حسن و حسين عليهماالسلام و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمرو بن عاص. [1] .

اين نقل درست نيست، زيرا اميرالمؤمنين عليه‏السلام به حدي به حسن و حسين عليهماالسلام علاقه داشت که نمي‏گذاشت در جنگ‏هاي خودش شرکت کنند، پس چگونه اين دو را با دشمنان به بلاد بسيار دور روانه مي‏کند؟
کسي که مي‏گويد: «مرگ او مرا خرد و درهم مي‏شکند» چگونه او را به دست سعيد بن عاص اموي مي‏سپارد؟ از کجا معلوم که او را در جنگها، مأمور به شرکت در جنگ و يا مبارزه با پهلواني نکند؟
اميرالمؤمنين عليه‏السلام، محمد بن حنفيه، پسر سوم خود را در جنگها وارد مي‏کرد، و علم را به او مي‏سپرد، و بر او سخت گيري مي‏کرد. در تاريخ آمده که محمد گريه کرد و گفت: اي پدر! دو برادر مرا کنار مي‏گذاري و مرا به سمت مرگ روانه مي‏کني؟ فرمود: آن دو، پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و تو، پسر من هستي [2] .
پس روايت طبري در عصر اموي‏ها براي عظمت دادن به آنان و کاستن از مقام دو سيد جوانان اهل بهشت ساخته شده است.

 نام گذاري پيامبر و عقيقه براي امام حسين
شيخ کليني از امام علي بن موسي الرضا عليهماالسلام روايت نموده که آن حضرت فرمود: «هفت روز پس از تولد امام حسين عليه‏السلام، جبرئيل آمد و به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تهنيت گفت، و دستور داد که آن حضرت، نام و کنيه‏ي مولود را معين کند، و سر او را بتراشد، و از براي او عقيقه کند». [1] .
در روايت ديگري امام جعفر صادق عليه‏السلام مي‏فرمايد:
«هفت روز پس از تولد امام حسن و امام حسين عليهماالسلام، پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم اسم آن دو را معين کرد، و گوسفندي از براي هر يک عقيقه نمود و يک ران گوسفند را براي قابله فرستاد، و از باقيمانده‏ي آن خوردند و به همسايگان نيز هديه دادند. و حضرت فاطمه عليهاالسلام سر هر دو فرزند خود را تراشيد، و مطابق وزن موي آن‏ها از نقره صدقه داد». [2] .

 مدت عمر امام
امام عليه‏السلام در حدود هفت سال با پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و سي و هفت سال با اميرالمؤمنين عليه‏السلام و چهل و هفت سال با برادر خويش امام حسن عليه‏السلام، زندگاني نمود، و موقع شهادت در حدود پنجاه و هشت سال سن داشت.

رضايت پيغمبر و فاطمه به شهادت امام حسين
به سند صحيح از ابن‏رئاب روايت شده که حضرت صادق عليه‏السلام فرمود: «چون فاطمه عليهاالسلام به حسين عليه‏السلام آبستن شد، پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به او گفت: خداوند به تو فرزندي عطا کرده که نامش حسين است، و امت من او را مي‏کشند.
حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت: من نيازي به اين پسر ندارم.
حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند به من وعده داده که امامت را در نسل او قرار دهد.
حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت: راضي شدم». [1] .
از حديث معتبر ابوبصير از حضرت صادق عليه‏السلام معلوم مي‏شود که اين حکايت پس از به دنيا آمدن امام حسين عليه‏السلام اتفاق افتاده است. [2]  و بعيد نيست که اين قصه هم در موقع حمل و هم در موقع ولادت اتفاق افتاده باشد، زيرا کسي که به چيزي علاقه داشته باشد، ميل دارد که مکرر آن را بشنود.
مثلا حضرت زکريا عليه‏السلام عرض مي‏کند:
(رب هب لي من لدنک ذرية طيبة انک سميع الدعاء) [3] .
«پروردگارا! از جانب خود فرزندي پاک و پسنديده به من عطا کن که تو شنونده‏ي دعايي»
و چون ملائکه به او بشارت يحيي را مي‏دهند، مي‏گويد:
(رب أني يکون لي غلام و قد بلغني الکبر و امرأتي عاقر) [4] .
«پروردگارا! چگونه مرا فرزندي خواهد بود؟ در حالي که پيري من بالا گرفته است و زنم نازاست!»
زکريا عليه‏السلام مي‏دانست پير شده و زن او نمي‏زايد، با اين حال از خدا فرزند مي‏خواست.
حال که به او بشارت مي‏دهند، موانع امر را بيان مي‏کند تا خوب بشارت را بشنود و از شنيدن آن لذت ببرد و اطمينان بيشتري حاصل کند، و همين است سر گفتن ساره:
(يا ويلتي ءألد و أنا عجوز و هذا بعلي شيخا ان هذا لشي‏ء عجيب) [5] .
«اي واي بر من! آيا فرزند آورم با آن که من پير زنم و اين شوهرم پيرمرد است؟ واقعا اين چيز بسيار عجيبي است».
پس اگر فاطمه عليهاالسلام جمله‏ي «من نيازي به اين مولود ندارم» را مکرر گفته باشد، براي اين است که بشارت را به آن که امامت در ذريه او است، مکرر بشنود.

در روايت موثق ابن‏بکير آمده است که امام صادق عليه‏السلام فرود: «فاطمه عليهاالسلام خدمت پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم شرفياب شد در حالي که پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم گريه مي‏کرد، و اشک از چشمان مبارکش جاري بود.
پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: جبرئيل به من خبر داد که حسين را مي‏کشند.
اين خبر بر فاطمه عليهاالسلام گران آمد و بي‏تابي نمود. پس پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم او را به کساني از اولادش که به سلطنت مي‏رسند، بشارت داد. پس راحت شد، و آرام گرفت». [6] .
ظاهرا مقصود از پادشاهان از اولاد فاطمه عليهاالسلام، ائمه عليهم‏السلام مي‏باشند که از نسل حسين عليه‏السلام هستند.
از اين گونه روايات، کثرت علاقه‏ي پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و فاطمه عليهاالسلام به حسين عليه‏السلام معلوم مي‏شود، زيرا وقتي به ياد مي‏آورند آنچه بعدا بر حسين عليه‏السلام وارد مي‏شود، بي‏تاب مي‏شوند و گريه مي‏کنند و خود را تسليت مي‏دهند به آن که امامت در ذريه او است.
اين گريه و بشارت مکرر اتفاق مي‏افتاده است.


به ميدان رفتن امام
خوارزمي گويد:
سپس برخاست و بر اسب خويش سوار شد و در مقابل آن گروه ايستاد. شمشيرش را در دست گرفته بود، از خود نااميد شده و آهنگ شهادت داشت، در حالي که مي‏فرمود:
من فرزند علي نيک رفتارم، از دودمان هاشم و آنگاه که فخر کنم، همين افتخار مرا بس.
جدم رسول خداست، بهترين انسان از گذشتگان و ما چراغ فروزان خدا در زمينيم.
مادرم فاطمه، دختر پيامبر پاک است و عمويم راجعفر طيار گويند.
کتاب خدا در خاندان ما آشکارا نازل شده است و در خاندان ما از هدايت و وحي به نيکي ياد مي‏شود.
ماييم پيشوايان خدايي بر همه‏ي مردم و اين حقيقت را پنهان و آشکار، در ميان مردم بازمي‏گوييم.
ماييم سرپرستان حوض کوثر که به دوستدارانمان جام مي‏دهيم و آن حوض، کوثري براي سيراب ساختن است.
در رستاخيز، دوستداران ما سعادتمندند و روز قيامت، دشمنان ما زيان مي‏کنند.
سپس (آن گونه که گفته‏اند) چنين خواند:
اين قوم کافر شدند و از ديرباز از پاداش خدا که پروردگار جن و انس است، رويگردان بودند.
پيش از اين علي عليه‏السلام و فرزندش امام حسن نيکورفتار عليه‏السلام را به شهادت رساندند و اينک به جنگ حسين آمده‏اند.
پدرم پس از جدم بهترين انسانها بود. پس من فرزند دو بهترينم.
سلامي در تاريخ خود آورده است که حسين عليه‏السلام اين اشعار بي‏نظير را سروده است:
اگر دنيا ارزشمند به شمار آيد، سراي پاداش الهي والاتر و ارجمندتر است.
اگر پيکرها براي مرگ پديد آمده‏اند، پس کشته شدن انسان به شمشير در راه خدا برتر است.
اگر روزيها تقسيم شده و مقدر است، پس کم‏آزي انسان در راه کسب، زيباتر است.
اگر گردآوري اموال براي وانهادن و رفتن است، پس انسان چرا نسبت به اين واگذاشتني بخل ورزد؟
خواهم رفت و مرگ براي جوانمرد، ننگ و عار نيست، آنگاه که رفتن و شهادتش در راه خدا باشد.
سپس آن حضرت مردم را به مبارزه طلبيد. پيوسته هر کس از چهره‏هاي سرشناس به او نزديک مي‏شد، از دم تيغ مي‏گذراند تا آنکه گروه عظيمي از آنان را به هلاکت رساند.  [1] .

 هجوم به خيمه‏ هاي امام حسين
خوارزمي گويد:
ميان او و خيمه‏گاه فاصله انداختند. بر سر آنان فرياد کشيد: واي بر شما اي پيروان آل ابي‏سفيان! اگر دين نداريد و از قيامت نمي‏ترسيد، پس در اين دنياي خود آزاده باشيد و اگر عرب هستيد -آن گونه که مي‏پنداريد - به شرافت خانوادگي خود برگرديد. شمر ندا داد: اي حسين! چه مي‏گويي؟ فرمود: مي‏گويم اين منم که با شما مي‏جنگم و شما با من مي‏جنگيد، زنان را گناهي نيست. سرکشان و طغيانگران و جاهلان خود را تا من زنده‏ام، از تعرض به خانواده‏ام بازداريد. شمر گفت: باشد اي پسر فاطمه! سپس شمر به همراهان خويش داد زد: از حريم خانواده‏ي اين مرد دور شويد و سراغ خودش برويد. به جانم سوگند که هماورد بزرگواري است! مردم از هر سو به نبرد پرداختند. امام بر آنان تاخت و آنان بر امام حمله مي‏آوردند و او در همين حال آب مي‏طلبيد تا جرعه‏اي از آن بنوشد. هر بار که با اسب خويش به سوي فرات مي‏تاخت، بر او حمله مي‏کردند و امام را از آب دور مي‏ساختند.  [1] .

 تسلط امام به آب
ابن‏شهر آشوب گويد:
ابومخنف از جلودي روايت کرده است که حسين عليه‏السلام بر اعور سلمي و عمرو بن حجاج که با چهار هزار نفر مأمور شريعه بودند حمله کرد و اسب را وارد فرات کرد. چون اسب سر فرود آورد که آب بنوشد، امام عليه‏السلام فرمود: تو تشنه‏اي، من هم تشنه‏ام. به خدا قسم آب نخواهم خرود تا تو بنوشي. اسب چون سخن امام حسين عليه‏السلام را شنيد، سرش را بلند کرد و آب ننوشيد. گويا سخن امام را فهميد. حسين عليه‏السلام فرمود: بنوش، من هم خواهم نوشيد. حسين عليه‏السلام دست دراز کرد و مشتي از آب برداشت. سواره‏اي گفت: يا اباعبدالله! با نوشيدن آب لذت مي‏بري در حالي که به حريم تو تاختند. آب را از دستش ريخت و بر آن گروه حمله کرد و آنان را کنار زد، اما خيمه سالم بود.  [1] .
طبري گويد:
هشام به نقل از عمرو بن شمر، از جابر جعفي روايت کرده است که: امام حسين عليه‏السلام تشنه شد و تشنگي‏اش شدت يافت. نزديک شد تا آب بنوشد، حصين بن نمير تيري افکند که بر دهان امام نشست. امام شروع کرد به گرفتن خون از دهانش و آن را به آسمان مي‏پاشيد. سپس خدا را حمد و ثنا گفت و دستان خود را جمع کرد و گفت: خداوندا! آنان را نابود کن و بر روي زمين کسي از آنان باقي نگذار.
هشام از پدرش محمد بن سائب، از قاسم پسر اصبغ بن نباته، از کسي که شاهد امام حسين عليه‏السلام در ميان لشکرش بوده روايت کرده است که: چون سپاه حسين عليه‏السلام شکست خورد، بر اسب سوار شد و به سمت فرات رفت. مردي از بني‏ابان بن دارم گفت: واي بر شما! ميان او و آب فاصله بيندازيد تا پيروانش به سوي او نيايند. گويند: بر اسب خويش زد و تاخت. مردم هم در پي او آمدن و بين امام و فرات فاصله افکندند. امام عليه‏السلام فرمود: خداوندا! تشنه‏اش گردان. در حالي که آن مرد، تيري از تيردان خود جدا مي‏کرد، آن را بر دهان امام حسين عليه‏السلام زد. امام، تير را بيرون آورد، آنگاه مشتهاي خود را گرفت و پر از خون شد. امام حسين عليه‏السلام گفت: خدايا! به درگاهت شکايت مي‏کنم از آنچه با پسر دختر پيامبرت مي‏کنند.
گويد: به خدا سوگند چيزي نگذشت مگر آنکه خداوند، عطش را در جان آن مرد ريخت؛ هر چه مي‏نوشيد سيراب نمي‏شد.  [2] .

 اصابت تير بر پيشاني امام
ابن‏اعثم گويد:
سپس مردي از آنان به نام ابوجنوب جعفي تيري افکند که بر پيشاني امام فرود آمد. حسين عليه‏السلام تير را درآورد و کنار انداخت. خونها بر صورت و محاسن حضرت جاري شد. حسين عليه‏السلام گفت: خدايا! مي‏بيني که از دست اين بندگان نافرمان و طغيانگر تو در چه حالي هستم. خدايا! نابود و ريشه کنشان کن و روي زمين احدي از آنان باقي نگذار و هرگز آنان را نيامرز.
گويد: سپس همچون شيري خشمگين بر آنان حمله کرد. به هر يک مي‏رسيد، شمشيري حواله‏اش مي‏کرد و او را بر زمين مي‏انداخت. تيرها از هر سو مي‏آمد و حضرت با سينه‏اش از تيرها استقبال مي‏کرد، در حالي که مي‏گفت: اي امت بد! با امت و عترت محمد صلي الله عليه و اله و سلم چه بد رفتار کرديد! آگاه باشيد که پس از کشتن من، کشتن هر يک از بندگان خدا برايتان آسان خواهد بود. به خدا سوگند، اميد آن دارم که خداوند با خواري شما مرا کرامت بخشد و از جايي که نفهميدم، انتقام مرا از شما بگيرد.
حصين بن نمير فرياد زد: اي پسر فاطمه! خدا چگونه از ما انتقام مي‏گيرد؟
فرمود: قدرت شما را به جان خودتان مي‏افکند و اين گونه خونهايتان را مي‏ريزيد؛ سپس عذابي دردناک بر شما فرومي‏ريزد.  [1] .
طبري گويد:
ابومخنف از صقعب بن زهير از حميد بن مسلم نقل مي‏کند:

امام حسين عليه‏السلام جبه‏اي از خز داشت، عمامه بر سر نهاده بود و خضاب بر موهاي خويش زده بود و شنيدم پيش از کشته شدن، در حالي که بر روي دو پا مثل سواره‏اي شجاع مي‏جنگيد و مواظب تيراندازان بود و در پي فرصت براي حمله بود، بر سپاه حمله کرد، در حالي که مي‏گفت: آيا به کشتن من يکديگر را تحريک مي‏کنيد؟ پس از من هرگز بنده‏اي از بندگان خدا را نمي‏کشيد که به اندازه‏ي کشتنم خشم خدا را برانگيزد. به خدا قسم اميدوارم با خواري شما خدا به من کرامت بخشد، سپس از آنجا که نفهميد، انتقام مرا از شما بگيرد. به خدا قسم اگر مرا بکشيد، خداوند نيرويتان را در ميان خودتان خواهد افکند و خونهايتان را خواهد ريخت. سپس هرگز از شما راضي نخواهد شد تا آنکه عذابي دردناک برايتان دهد.  [2] .

 عريان ساختن جسم مطهر امام
سيد بن طاووس گويد:
راوي گفته است، امام حسين عليه‏السلام فرمود: جامه‏اي برايم بياوريد که کسي در آن رغبتي نکند تا آن را زير جامه‏هايم بپوشم تا مرا عريان نکنند. شلواري کوچک  [1]  آوردند. فرمود: نه، اين جامه‏ي ذليلان است. پيراهن کهنه‏اي گرفت، آن را از چند جا پاره کرد و زير لباسهايش پوشيد. چون به شهادت رسيد، آن را هم از بدنش درآوردند. سپس شلواري از برد يماني درخواست کرد.آن را پاره کرد و پوشيد. از اين رو پاره کرد که از پيکرش بيرون نياورند. چون شهيد شد، بحر بن کعب ملعون آن را درآورد و حسين عليه‏السلام را عريان گذاشت. از آن پس دستان بحر بن کعب در تابستان مثل دو تکه چوب خشک، خشک مي‏شد و در زمستان مرطوب مي‏گشت و چرک و خون از آن ترشح مي‏کرد تا آنکه خداي متعال او را هلاک کرد.  [2] .
چون حسين بن علي عليه‏السلام احساس کرد که شهيد خواهد شد، فرمود: جامه‏اي براي من بياوريد تا کسي در آن رغبت نکند؛ آن را زير لباسهايم بپوشم تا عريانم نکنند. گفتند: شلوارک، فرمود، آن لباس اهل ذلت است. جامه‏اي ديگر گرفت وآن را پاره کرد و از زير جامه‏اش پوشيد. چون کشته شد، عريانش کردند. صلوات و رضوان خدا بر او باد!  [3] .
ابن‏شهر آشوب گفته است:
سپس فرمود: جامه‏اي برايم آوريد که کسي رغبتي در آن نکند تا زير جامه‏هايم بپوشم که عريانم نکنند، چرا که من کشته مي‏شوم و غارت مي‏گردم. شلوارکي آوردند. آن را نپوشيد و گفت: اين جامه‏ي اهل ذلت است. سپس چيزي آوردند گشادتر از آن و کوتاهتر از شلوار و بلندتر از شلوارک. آن را پوشيد. سپس با زنان خداحافظي کرد.  [4] .

 وداع امام حسين
علامه مجلسي گفته است:
در بعضي کتابها آمده است که امام حسين عليه‏السلام چون به هفتاد و دو شهيد از اهل‏بيت خويش نگاه کرد، رو به خيمه آمد و صدا زد: اي سکينه! اي فاطمه! اي زينب! اي ام‏کلثوم! خداحافظ! سکينه صدا زد: پدر! آماده‏ي مرگ شده‏اي؟ فرمود: چگونه آماده نشود کسي که يار و ياوري ندارد؟ گفت: پدرجان! ما را به حرم جدمان برگردان. فرمود: هيهات! اگر مرغ «قطا» را مي‏گذاشتند، مي‏خوابيد. زنان صيحه کشيدند. امام حسين عليه‏السلام آنان را ساکت کرد و بر آن قوم حمله کرد.  [1] .
قندوزي گفته است:
حسين - که رضوان خدا بر او باد - مي‏گفت: خدايا تو بر اين گروه نفرين شده شاهدي که تصميم گرفته‏اند از نسل پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم کسي را باقي نگذارند؛ و بشدت مي‏گريست و چنين مي‏خواند:
خدايا! تنهايم مگذار. اينان فسق و انکار را آشکار کردند.
ما را ميان خودشان مثل بردگان ساخته‏اند و در کارهايشان يزيد را راضي مي‏کنند.
اما برادرم به شهادت رسيد، در حالي که با صلات و استوار و تنها بود،
و تو اي خداي مجيد در کمين هستي.
سپس صدا زد: اي ام‏کلثوم، سکينه، رقيه، عاتکه، زينب از خاندان من، خداحافظ! چون صداي او را شنيدند، صدايشان را به گريه بلند کردند. حضرت، دخترش سکينه را به سينه‏اش چسباند، بين دو چشم او را بوسيد، اشکهاي او را پاک کرد. سکينه را بسيار دوست مي‏داشت. به آرام کردن او پرداخت، در حالي که مي‏گفت:
اي سکينه! بدان که پس از من گريه‏ات بسيار خواهد بود.
تا جان در بدن دارم با اشکهايت دلم را مسوزان.

اگر کشته شوم اي بهترين بانوان! تو شايسته‏ترين فرد براي اشک ريختني.  [2] .
اسفرايني گفته است:
امام حسين عليه‏السلام خواست از زنان خداحافظي کند، در حالي که نااميد از زندگي بود و گريان. خواهرش زينب او را ديد و گفت: چشمت گريان مباد! فرمود: چگونه نگريم که بزودي شما را ميان دشمنان به عنوان اسيري خواهند برد. صدا زد: ام‏کلثوم، رقيه، عاتکه، سکينه، خداحافظ! ام‏کلثوم گفت:برادر جان! آيا تسليم مرگ شده‏اي؟ فرمود: چگونه تسليم نشوم که جانم در ميان ديگران است! چون سکينه اين سخن را شنيد، صدايش به گريه وشيون برخاست. آنگاه بود که امام حسين عليه‏السلام گريست وخطاب به دخترش فرمود: اي سکينه... (تا آخر آن اشعار)


سپس اين ابيات را افزود:
گريه کن و بگو: اي کشته‏اي که کنار شط فرات، لب تشنه جان داد.
گريه کن و بگو: ستونم شکست پس از آنکه آن ستون، ستونها را مي‏لرزاند.
آرزو داشتم که همواره تحت رعايت و محبت او به سر برم.
سکينه جانم! زودتر بيا نزديک تا با تو آخرين وداع را انجام دهم.
تو را نسبت به کودک خردسال و به خانواده و يتيمان و همسايگان سفارش مي‏کنم.
آنگاه که کشته شدم، معجر و گريبان چاک نده و ناله‏هاي ذليلانه سر مده.
سکينه جان! بر تقدير الهي صبر کن؛ ما خاندان صبر و احسانيم.
من به پدر و جد و برادرانم اقتدا کرده‏ام که فرزندان طاغيان، حقوق آنان را غصب کردند.  [3] .

 سيب بهشتي
فتال نيشابوري گفته است:
ام‏سلمه گويد: پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم نزد من بود. جبرئيل نازل شد. آن دو با هم گفتگو مي‏کردند که حسن بن علي عليه‏السلام در زد. رفتم تا در را باز کنم. ديدم حسين عليه‏السلام هم با اوست. هر دو وارد شدند. چون چشمشان به جدشان پيامبر خدا افتاد، جبرئيل در نظرشان مانند دحيه‏ي کلبي آمد. دور او مي‏چرخيدند. جبرئيل عليه‏السلام گفت: يا رسول الله! دو کودک را نمي‏بيني که چه مي‏کنند؟ فرمود: تو را همچون دحيه‏ي کلبي ديده‏اند. او زياد سراغ اين دو مي‏آيد و هرگاه مي‏آيد هديه‏اي برايشان مي‏آورد. جبرئيل شروع کرد به اشاره کردن با دستش، مثل کسي که چيزي رامي‏گيرد. ناگهان در دستش يک سيب و يک گلابي و انار بود. آنها را به امام حسن عليه‏السلام داد، همان گونه با دستش اشاره کرد و به حسين عليه‏السلام هم داد. هر دو خوشحال و خندان شدند. نزد جدشان شتافتند. پيامبر، سيب و انار و گلابي را گرفت و بوييد، سپس آنها را همان طور به هر يک از آن دو داد و فرمود: با آنچه داريد نزد مادرتان برويد و اگر ابتدا پيش پدرتان برويد بهتر است. آن دو طبق دستور پيامبر خدا رفتند و چيزي از آنها را نخوردند تا پيامبر نزدشان برود. سيب و ميوه‏هاي ديگر به همان حال بود. فرمود: ياعلي! چرا از ميوه نخوردي و به همسر و فرزندانت ندادي و ماجرا را فرمود. پس پيامبر و علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم‏السلام از آن خوردند و به ام‏سلمه هم دادند. انار و گلابي و سيب به همان حال باقي بود و هر چه از آن خورده مي‏شد باز به حالت اول برمي‏گشت تا آنکه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم از دنيا رفت. امام حسين عليه‏السلام گويد: در دوران فاطمه عليهاالسلام هم تغيير و کاهشي در آنها پيش نيامد. چون فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت، انار را از دست داديم و سيب وگلابي در دوران پدرم باقي بود. چون اميرالمؤمنين عليه‏السلام شهيد شد، گلابي هم ناپديد شد و سيب به همان حالت نزد امام حسن عليه‏السلام باقي بود تا آنکه مسموم و شهيد شد. سيب باقي بود تا وقتي که در محاصره و بي‏آبي قرار گرفتم. هرگاه تشنه مي‏شدم آن را که مي‏بوييدم، شدت عطشم فرومي‏نشست. چون تشنگي‏ام افزون شد، بر آن دندان زدم و ديگر يقين به مرگ داشتم.
امام سجاد عليه‏السلام گويد: اين سخنان را ساعتي پيش از شهادتش از آن حضرت شنيدم. چون به شهادت رسيد، بوي آن سيب از قتلگاهش مي‏آمد. در پي آن سيب بودند و اثري از آن ديده نشد، ولي بوي سيب پس از حسين عليه‏السلام هم باقي ماند: قبر او را زيارت کردم، ديدم بوي سيب از قبر او به مشام مي‏رسد. پس هر کس از شيعيان ما که زائران قبر او باشند بخواهند آن بو را استشمام کنند، هنگام سحر دنبال آن روند. اگر مخلص باشند، آن را خواهند يافت.  [1] .
ابن‏حمزه گويد:
از ابي‏محيص روايت است که گويد: در کربلا با عمر سعد ملعون بودم. چون عطش بر حسين عليه‏السلام روي آورد، آن سيب را از درون جامه‏ي خويش درآورد و بوييد و دوباره به جايش گذاشت. چون شهيد شد، گشتم ولي آن را نيافتم، ولي صدايي شنيدم از سوي مرداني که آنان را مي‏ديدم ولي نمي‏توانستم به آنان برسم که: فرشتگان هنگام طلوع سپده و برآمدن روز، کنار قبر آن حضرت از بوي آن لذت مي‏برند.  [2] .


 [1] مقتل الحسين، ج 2، ص 33.
[1] مناقب، ج 4، ص 58.
[2] مقتل الحسين، مقرم، ص 275. [1] الفتوح، ج 5، ص 135.
[2] تاريخ طبري، ج 3، ص 334. [1] در منابع، کلمه‏ي تبان است که به معناي شلوار کوتاه و کوچک است، مثل شورت.
[2] لهوف، ص 174.
[3] تاريخ ابن‏عساکر (زندگاني امام حسين عليه‏السلام)، ص 221.
[4] مناقب، ج 4، ص 109.
[1] بحارالانوار، ج 45، ص 47.
[2] ينابيع الموده، ص 416 (در «مناقب» است: سپس با زنان خداحافظي کرد، سکينه را که نالان بود، به سينه چسباند و فرمود...).
[3] نورالعين في مشهد الحسين، ص 58.
[1] روضة الواعظين، ج 1، ص 159. (اين ماجرا در کتب متعدد به صورتهاي مختلف نقل شده است.).
[2] لهوف، ص 171.

حمله دوم
سيد بن طاووس گويد:
بعضي از راويان گفته‏اند: هرگز هيچ مغلوبي را که فرزندان، خاندان و يارانش کشته شده باشند، قويدلتر از او نديده‏ام. هرگاه مردان به او حمله‏ور مي‏شدند، اوبا شمشيرش بر آنان حمله مي‏کرد و آنان همچون فرار گله‏ي بزها از حمله‏ي گرگ، از برابر او مي‏گريختند. به آنان که به سي هزار نفر مي‏رسيدند حمله مي‏کرد و آنان همچون ملخهاي پراکنده مي‏گريختند. سپس به جايگاه خود برمي‏گشت، در حالي که مي‏گفت: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.  [1] .
خوارزمي گويد:
سپس به نبرد پرداخت تا آنکه هفتاد و دو زخم بر پيکرش نشست. ايستاد تا بياسايد، در حالي که از پيکار ناتوان شده بود. در حالي که ايستاده بود، سنگي آمد و به پيشاني او خورد و خونها از پيشاني‏اش جاري گشت. جامه برگرفت تا خون از پيشاني‏اش پاک کند که تير سه شعبه‏ي زهرآگيني آمد و در قلب آن حضرت نشست. حسين عليه‏السلام فرمود: بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله. سر به آسمان گرفت و گفت: خداوندا! تو مي‏داني که اينان کسي را مي‏کشند که در روي زمين، جز او پسر پيغمبري نيست. سپس تير را گرفت و از پشت بيرون کشيد و خون همچون ناودان جاري شد. دست خود را روي زخم گذاشت. چون مشتش پر از خون شد، به طرف آسمان پاشيد و از آن خون يک قطره هم به زمين برنگشت. سرخي آسمان پيش از آن نبود تا آنکه حسين عليه‏السلام خون خويش را به آسمان پاشيد. سپس دوباره دست روي زخم گذاشت. چون پر از خون شد، آن را به سر و صورت خود کشيد و گفت: به خدا سوگند اين گونه خون آلود خواهم بود تا آنکه جدم محمد صلي الله عليه و اله و سلم را ديدار کنم و بگويم: يا رسول الله! فلاني و فلاني مرا کشتند.  [2] .

>عبدالله بن حسن
>امام حسين و مسلم بن رباح
>هجوم بر امام
>بيرون آمدن زينب از خيمه
>دعاي امام در واپسين لحظات زندگي
>فاجعه‏ي بزرگ
>قاتل تبهکار
>دفاع اسب از آن حضرت

عبدالله بن حسن
شيخ مفيد گفته است:
سپس عبدالله، پسر امام حسن مجتبي عليه‏السلام که نوجواني نابالغ بود، از پيش زنان بيرون آمد و آمد تا کنار عمويش حسين عليه‏السلام ايستاد. زينب، دختر علي عليه‏السلام خود رابه او رساند تا او را نگه دارد. حسين عليه‏السلام به خواهرش فرمود: زينب خواهرم او را نگهدار! عبدالله نپذيرفت و بشدت مقاومت کرد و گفت: به خدا از عمويم جدا نمي‏شوم! ابجر بن کعب به طرف امام حسين عليه‏السلام حمله کرد. آن نوجوان گفت: اي ناپاک‏زاده! عمويم را مي‏کشي؟ ابجر با شمشير بر دست آن نوجوان زد و دستش جدا گرديد و از پوست آويزان شد. عبدالله صدا زد: اي مادر! حسين عليه‏السلام او را در آغوش کشيد و فرمود: برادرزاده! بر آنچه پيش آمد صبر کن و اميد خير از سوي خدا داشته باش. خداوند تو را به پدران شايسته‏ات ملحق مي‏کند. [1] .
سيد بن طاووس گويد:
حرمله‏ي ملعون تيري افکند و او را در دامن عمويش حسين عليه‏السلام به شهادت رساند.  [2] .
شيخ مفيد گفته است:
سپس امام حسين عليه‏السلام دست خود را به آستان الهي بلند کرد و گفت: خداوندا! اگر آنان را تا مدت معيني بهره‏مند خواهي کرد، پس آنان را دچار تفرقه و تشتت ساز. واليان را هرگز از آنان خشنود مکن. آنان دعوتمان کردند تا ياري‏مان کنند، سپس تجاوز کرده و ما را کشتند. سپاه دشمن از چپ و راست به باقيمانده‏ي ياران حسين عليه‏السلام حمله‏ور شدند و همه را کشتند. و جز سه يا چهار نفر کسي باقي نماند.  [3] .

 امام حسين و مسلم بن رباح
ابن‏عساکر، با سند خويش از مسلم بن رباح، غلام حضرت علي عليه‏السلام نقل کرده است که:
من با حسين عليه‏السلام در روز شهادتش بودم. تيري به صورت آن حضرت خورد. به من فرمود: اي مسلم! دستانت را به خون من نزديک کن. چنان کردم. چون دو دستم پر از خون شد، فرمود: آن را در دستانم بريز و چنان کردم. آن حضرت خونها را به آسمان پاشيد و فرمود: خدايا! خونخواه خون پسر دختر پيامبرت باش.
مسلم گويد: حتي يک قطره هم از آن خون به زمين بازنگشت.  [1] .

 هجوم بر امام
خوارزمي گويد:
سپس آن حضرت از جنگ ناتوان شد و سر جاي خود ايستاد. هر يک از مردم که به طرف او مي‏آمد (و او را در آن حال مي‏ديد) برمي‏گشت و خوش نداشت که دستش به خون او آغشته شود تا آنکه مردي از طايفه‏ي کنده به نام مالک بن نسر آمد و با شمشير بر سر مبارک او زد. حضرت خودي بر سر داشت. شمشير، آن خود را شکافت و سرش پر از خون شد. حسين عليه‏السلام به وي گفت: هرگز مباد که با دست راستت آب و غذا بخوري! خدا تو را با ستمگران محشور کند! کلاهخود را کنار انداخت و کلاهي پوشيد و پارچه‏اي روي آن بست.  [1] .
خوارزمي گويد:
سپس شمر فرياد زد: درباره‏ي او منتظر چه هستيد؟ تيرها، نيزه‏ها و شمشيرها از هر سو آن حضرت را در ميان گرفت. مردي به نام زرعة بن شريک، ضربت سختي بر حضرت زد. سنان بن انس هم تيري بر گلوي حضرت زد. صالح بن وهب نيز با نيزه، ضربت محکمي بر تهيگاه امام وارد کرد. حسين عليه‏السلام با گونه‏ي راست از روي اسب خود بر زمين افتاد. سپس برخاست و نشست و تير را از گلويش بيرون کشيد. آنگاه عمر سعد نزديک حسين عليه‏السلام آمد تا او را بنگرد.  [2] .

 بيرون آمدن زينب از خيمه
سيد بن طاووس گويد:
راوي گويد: زينب از در خيمه بيرون آمد، در حالي که صدا مي‏زد: واي برادرم! واي سرورم! واي خاندانم! کاش آسمان بر زمين فرود مي‏آمد! کاش کوهها از هم متلاشي مي‏شدند.
شمر فرياد زد: درباره‏ي اين مرد منتظر چه هستيد؟ از هر طرف بر امام حسين عليه‏السلام حمله‏ور شدند. زرعة بن شريک، ضربتي بر کتف او زد. امام هم ضربتي بر او وارد کرد و او را نقش زمين ساخت. مرد ديگري با شمشير برگردن مقدس او ضربت زد که حضرت با صورت به زمين غلتيد و ديگر ناتوان شده بود. روي زانوها نشست. سنان بن انس نيزه‏اي به گلوگاهش زد. نيزه را بيرون کشيد و دوباره بر سينه‏ي آن حضرت زد. سنان دوباره تيري در کمان نهاد و بر حنجره‏ي حضرت زد. امام عليه‏السلام افتاد. دوباره نشست و تير را از گلو بيرون کشيد. دو دست خود را کنار هم زير گلو گرفت. چون پر از خون شد، سر و صورت خويش را به خون رنگين کرد، در حالي که مي‏فرمود: «خدا را اين گونه آغشته به خونم ديدار خواهم کرد، در حالي که حق مرا غصب کرده‏اند.»  [1] .
دعاي امام در واپسين لحظات زندگي
شيخ طوسي روايت کرده است:
آن حضرت گفت: «خدايا! اي بلند مرتبه! اي بزرگ شوکت! اي سخت انتقام گيرنده! اي بي‏نياز از آفريده‏ها! اي گسترده کبرياء! اي که به هر چيز که بخواهي توانايي! رحمتت نزديک، وعده‏ات راست، نعمتت فراوان، آزمايشت نيکوست.آنگاه که بخوانندت نزديکي، به آنچه آفريده‏اي احاطه داري، توبه‏ي توبه کنندگان را مي‏پذيري. بر آنچه اراده مي‏کني توانايي و در پي هر چه باشي به آن مي‏رسي. اگر شکرت کنند، شکر پذيري، اگر يادت کنند ياد مي‏کني. تو را از روي نياز مي‏خوانم و با تهيدستي به درگاهت مشتاقم و خائفانه به آستانت روي مي‏آورم و با اندوه، به درگاهت مي‏گريم و از روي ناتواني از تو ياري مي‏خواهم و بسنده کنان بر تو تکيه مي‏کنم. بين ما و اين گروه داوري کن. اينان ما را فريب دادند و ياري‏مان نکردند. با ما از در نيرنگ درآمدند و ما را کشتند. ما عترت پيامبر تو و فرزندان حبيب تو محمد بن عبدالله صلي الله عليه و اله و سلم هستيم؛ آنکه او رابه رسالت برگزيدي و او را امين وحي خويش قرار دادي. پس براي ما از کارمان گشايش و رهايشي قرار بده. به رحمت خودت، اي مهربانترين مهربانان.»  [1] .
فاجعه‏ي بزرگ
سيد بن طاووس گويد:
هلال بن نافع گويد: من با اصحاب عمر سعد ايستاده بودم که فريادگري صدا زد: اي امير! مژده بده. اين شمر است که حسين عليه‏السلام را کشت. من از ميان دو صف بيرون آمده، کنار حسين عليه‏السلام آمدم، در حالي که جان مي‏داد. به خدا سوگند هرگز مغلوب به خون آغشته‏اي زيباتر و روشن چهره‏تر از او نديده‏ام. فروغ رخسارش و شکوه هيبتش مرا از انديشيدن درباره‏ي شهادتش بازداشت. در آن حالت آب خواست.شنيدم مردي مي‏گفت: هرگز آب نخواهي نوشيد تا به دوزخ درآيي و از چرکابه‏هاي آن بنوشي! شنيدم که آن حضرت مي‏گفت: من به دوزخ نخواهم رفت و از چرکابه‏هاي دوزخ نخواهم نوشيد. من بر جدم رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم وارد مي‏شوم و درخانه‏ي او در جايگاه صدق و راستي و در جوار پروردگار توانا ساکن مي‏شوم و از آب خوشگواري که هرگز بدبو نمي‏شود خواهم نوشيد. به جدم رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم از دست شما و کاري که با من کرديد، شکايت خواهم کرد.

گويد: همه خشمگين شدند، آنچنان که گويي خداوند در دل هيچ يک از آنان هيچ رحمي قرار نداده است. سر آن حضرت را در حالي که با آنان مشغول گفتگو بود بريدند و من از بي‏رحمي آنان بسيار تعجب کردم و گفتم: به خدا قسم که هرگز با شما همراه و همکار نخواهم شد.  [1] .
محمد بن سعد گويد:
مدتي دراز از روز درنگ کردم و مردم نسبت به او وقت گذراني مي‏کردند و خوش نداشتند که عليه او اقدام کنند. شمر بن ذي‏الجوشن بر آنان فرياد کشيد: مادرتان به عزايتان بنشيند! منتظر چه هستيد؟ کار او را بسازيد. نخستين کسي که سراغ آن حضرت رفت زرعة بن شريک تميمي بود که بر کتف چپ او ضربه‏اي زد. حصين هم بر شانه‏ي او زد. حضرت را بر زمين افکند. سنان بن انس بر گلوگاهش ضربه‏اي زد. آنگاه نيزه برآورد و بر سينه‏ي او زد و حسين عليه‏السلام فروافتاد. آنگاه فرود آمد تا سر آن حضرت را جدا کند. همراه او خولي بن يزيد نيز فرود آمد؛ سر او را جدا کرد و نيز عبيدالله بن زياد برد.  [2] .
طبري گويد:
عمر سعد نزديک حسين عليه‏السلام آمد. زينب عليهاالسلام به او گفت: اي پسر سعد! آيا اباعبدالله را مي‏کشند و تو به او نگاه مي‏کني؟ گويد: گويا اشکهاي عمر سعد را مي‏بينم که بر صورت و محاسنش جاري است. آنگاه عمر سعد روي خود را از زينب برگرداند..
زماني طولاني از روز گذشت که اگر مردم مي‏خواستند آن حضرت را بکشند، چنان مي‏کردند ولي گويا از يکديگر پروا داشتند و هر گروه دوست داشتند که ديگران کار حضرت را به پايان برسانند. شمر در ميان مردم ندا داد: واي بر شما! منتظر چه هستيد؟ او را بکشيد. مادرانتان به عزايتان بنشينند! ازهر طرف بر او حمله کردند. زرعة بن شريک ضربتي بر کتف (کف) چپ او زد، ضربتي نيز بر شانه‏اش، سپس برگشتند، در حالي که امام مي‏نشست و برمي‏خاست. در آن حال سنان بر او حمله کرد و نيزه‏اي بر حضرت زد و او افتاد. آنگاه به خولي گفت: سرش را جدا کن. خواست چنان کند ولي لرزيد و نتوانست. سنان به او گفت: دستانت شکسته باد! آنگاه خودش فرود آمد و امام را سر بريد و سرش را جدا کرد و نزد خولي بن يزيد آوردند، در حالي که پيش از سر بريدن، با شمشيرها ضربت خورده بود.  [3] .

قاتل تبهکار
ابن‏شهر آشوب گويد:
عمر سعد نزديک آمد و گفت: سرش را جدا کنيد. نصر بن خرشه جلو آمد. همچنان با شمشيرش بر آن حضرت مي‏زد. عمر سعد خشمگين شد و به خولي گفت: فرود آي و سرش را جدا کن. فرود آمد و سر مطهر حضرت را جدا کرد.  [1] .
دينوري گويد:
سنان بر آن حضرت حمله کرد و نيزه‏اي بر وي زد. حضرت افتاد. خولي فرود آمد تا سر او را جدا کند، دستانش لرزيد. برادرش شبل بن يزيد فرود آمد و سر او را جدا کرد و نزد برادرش حولي  [2]  آورد.  [3] .
بلاذري گويد:
در آن حال، سنان بن انس بر او حمله کرد و با نيزه بر او ضربتي زد و او افتاد. به خولي گفت: سرش را جدا کن. خولي خواست چنان کند، ناتوان شد و لرزيد. سنان به او گفت: دست و بازويت شکسته باد! خودش فرود آمد و سر او را جدا کرد و نزد خولي آورد.
در نقل ديگري است که خولي به اذن سنان سر او را جدا کرد.  [4] .
خوارزمي گويد:
در آن حال سنان بر او حمله کرد و نيزه‏اي زد و او رابه خاک افکند و به خولي گفت: سرش را جدا کن. او نتوانست و دستانش لرزيد. سنان به او گفت: دست و بازويت شکسته باد! نصر بن خرشه يا شمر (که پيسي داشت) فرود آمد و با پايش بر او زد و به پشت افکند. آنگاه محاسن او را گرفت. حسين عليه‏السلام به او فرمود: تو همان سگ لک و پيس داري که در خواب ديدم؟ شمر گفت: اي پسر فاطمه! مرا به سگها تشبيه مي‏کني؟ آنگاه با شمشيرش بر گلوگاه حسين عليه‏السلام مي‏زد و اين گونه مي‏خواند:
امروز تو را مي‏کشم و يقين دارم و هيچ مجالي براي پرده پوشي نيست که پدرت بهترين سخنور بود.
ابوالحسن احمد بن علي عاصمي با سند خويش نقل کرده است از عمرو بن حسن که گويد:
با حسين عليه‏السلام در نهر کربلا بوديم. آن حضرت به شمر نگاه کرد و فرمود: الله اکبر! الله اکبر! خدا و رسولش راست گفته‏اند. رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: گويا سگي لک و پيس‏دار را مي‏بينم که خون خاندان مرا مي‏ليسد. عمر سعد خشمگين شد و به آنکه سمت راست او بود گفت: واي بر تو! فرود آي و حسين را راحت کن. گفته‏اند که خولي بود. فرود آمد و سرش را جدا ساخت. گفته‏اند: او شمر بود.
نقل شده که شمر و سنان در آخرين رمقهاي امام حسين عليه‏السلام که از تشنگي زبانش را بيرون آورده بود، نزد حسين آمدند. شمر لگدي بر آن حضرت زد و گفت: اي پسر ابوتراب! آيا تو نمي‏گفتي که پدرت کنار حوض کوثر، هر که را بخواهد سيراب مي‏کند؟ پس صبر کن تا از دست او آب بنوشي.
آنگاه به سنان گفت: سرش را از پشت جدا کن. گفت: به خدا چنين نمي‏کنم که جدش محمد، خصم من گردد. شمر از او عصباني شد. خودش روي سينه‏ي حسين عليه‏السلام نشست و محاسن حضرت را گرفت و خواست او را بکشد. حسين عليه‏السلام خنديد و گفت: آيا مرا مي‏کشي؟ آيا نمي‏داني من کيستم؟ گفت: تو را خوب مي‏شناسم. مادرت فاطمه‏ي زهرا و پدرت علي مرتضي و جدت محمد مصطفي و کين‏خواهت خداي علي اعلاست. تو را مي‏کشم و باکي ندارم. با شمشيرش دوازده ضربت بر حضرت زد. سپس سر او را جدا کرد. آنگاه اسود بن حنظلة جلو آمد و شمشير او را برداشت. جعونه‏ي حضرمي آمد و پيراهن حضرت را برداشت و پوشيد و در نتيجه، پيس شد و موهايش ريخت.  [5] .
ابن‏نما گويد:
چون زخمهاي حضرت افزون گشت و حرکتي در او نماند، شمر دستور داد تا او را تيرباران کنند. عمر سعد هم ندا داد: منتظر چه هستيد؟ و به سنان دستور داد سرش را جدا کند. سنان فرود آمد، در حالي که به سوي آن حضرت مي‏رفت و مي‏گفت: پيش تو مي‏آيم و مي‏دانم که تو سرور گروه و از نظر پدر و مادر، بهترين مردمي. سر او را جدا کرد و نزد عمر سعد برد. او هم گرفت و سر را از گردن اسبش آويخت.  [6] .
شيخ مفيد گويد:
شمر فرود آمد و سر او را بريد و سرش را نزد خولي برد. او هم گفت: نزد امير، عمر بن سعد ببر.  [7] .
سبط بن جوزي گويد:

در قاتل او اختلاف کرده‏اند. يک قول آن است که قاتلش سنان است (گفته‏ي هشام بن محمد) قول ديگر آنکه حصين بن نمير است که ابتدا به او تير زد، سپس فرود آمد و سرش را جدا کرد و سر را از گردن اسبش آويخت تا بدين وسيله نزد ابن‏زياد، تقرب جويد. مهاجر بن اوس، کثير بن عبدالله و شمر بن ذي‏الجوشن را هم گفته‏اند، ولي درست‏تر آن است که قاتلش سنان بود با مشارکت شمر.  [8] .

 دفاع اسب از آن حضرت
ابن‏شهر آشوب به نقل از ابي‏مخنف گويد:
حسين عليه‏السلام بر زمين افتاد. اسبش از او دفاع مي‏کرد و بر سواران دشمن مي‏جهيد و آنان را از زين بر زمين مي‏افکند و لگدکوب مي‏کرد. چهل نفر از دشمن را کشت، سپس خود را به خون حسين عليه‏السلام آغشته کرد و به طرف خيمه‏ي امام روان شد، در حالي که با صداي بلند شيهه مي‏کشيد و سم بر زمين مي‏کوبيد.  [1] .
طبري از ابي‏مخنف نقل کرده است که:
وقتي حسين عليه‏السلام کشته شد، 33 ضربه‏ي نيزه و 34 ضربت شمشير بر بدنش يافت شد.  [2] .
ابن‏شهر آشوب از قول امام باقر عليه‏السلام روايت مي‏کند که:
حضرت، سيصد و بيست و چند ضربه‏ي نيزه يا شمشير و تير بر بدن داشت. نيز 360 جراحت هم روايت شده است. نيز 33 ضربت، غير از تيرها. نيز 1900 زخم هم گفته‏اند. تيرها در زره حضرت مثل تيرها در پشت خارپشت بود و گفته‏اند: همه‏ي آن تيرها در جلو بدن بود.  [3] .
طبري شيعه گفته است:
امام صادق عليه‏السلام فرمود: حسين عليه‏السلام را چنان يافتند که 33 ضربت نيزه و 44 ضربت شمشير خورده بود و در جبه‏ي آن حضرت بيش از 110 پارگي يافتند که اثر ضربت و نيزه و تير بود و 120 هم روايت شده است.  [4] .

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 44
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 66
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 40
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 49
  • بازدید ماه : 49
  • بازدید سال : 54
  • بازدید کلی : 1,457
  • کدهای اختصاصی